343

اوکی اممم خیلی عجیب بود. اگه میدونستم اینجوریه شاید نمیخریدمش ولی الانم همچین پشیمون نیستم

داستان توی یه عالم دیگه اتفاق میفته. یه چیزی مثل برزخ. و پر از ارواحیه که فک میکنن مریضن و قراره به زودی حالشون خوب بشه و از اونجا برن.

وقتی هر کدوم داستانشونو میگفتن با اینکه میدونستم مردن ولی خب اخرش به شوک خفیفی بم وارد میشد.ادم چقدر راحت میتونه بمیره. بدون هیچ نشونه ای و در اخرم به راحتی فراموش شه.

یه تیکه ای که خیلی خیلی دوست داشتم اونجایی بود که اون شکارچی کنار حیوونایی که در طول حیاتش کشته بود نشسته بود و هر کدوم رو هفته ها یا ماه ها بغل میکرد و باشون حرف میزد و اونا هم کم کم جون میگرفتن و از پیشش میرفتن. خیلی تصویر دردناک و قشنگیه. ادمی که سال ها کشته حالا مجبوره به همون موجودات زندگی ببخشه.

شیوه ی روایت داستانم عجیبه. اینجوریه :

کل کتاب همین جوریه و پر از اسم. که اهمیت زیادیم ندارن.غیر از اونایی که نقش بیشتری تو ماجرا دارن

اوه و اینکه پایانش خیلی wtf طور بود. الان تموم شد؟


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها