اوکی رده سنی اینم تقریبا در حد همون شگفتی بود حالا یه خورده ای کمتر بچه گونه بود و خیلیم شیرین و اعصاب خرد کن : دی
داستانش در مورد یه بچه ی تخس و خرابکاره که با بچه ای با سندروم داون اشنا میشه و کلا زندگیش زیر و رو میشه
من از شخصیت دین و بیلی خیلی خوشم نمیومد ولی این روند بزرگ شدن دین و تغییراتی که در طول داستان میکرد رو دوست داشتم. یه جورایی یاد کتاب دردسر ساز افتادم ( اینو خوندین؟ اگه نخوندین حتما برین سراغش عررر خیلی قشنگه. یکی از بهترین کتابای دوران راهنماییم بود. نمیدونم اگه الان دوباره بخونمش چه حسی نسبت بهش پیدا میکنم ولی خب اصن مهم نیست چون عاشقققششش بودم اوه گاد * فین فین* )
در کل به نظرم خوب بود. منو برد به 13-14 سالگیم. اون موقع کتابای این جوری زیاد میخوندم و اکثرا هم از نشر افق : دی
یسسس بالاخره کتابای بسکوت تموم شد و دیگه میتونم برم سراغ کتابای خودم
این یکی که خیلی کسل کننده بود.داستانش در مورد یه خانواده ی خوشبخت و این چیزاس که یه روز یه مشکلی براشون پیش میاد و اینا هم مجبور میشم برن توی روستا زندگی کنن
ولی جلدش گوگولیه . البته چون کوچیکه دستو اذیت میکنه ولی بالاخره گوگولیه : دی . مال نشر قدیانیه
عرر چقدر من کتابای افقو دوس دارم سر زدن به غرفه ش یکی از کارای هرسالمه از بس که باش خاطره دارم
اوکی داستان در مورد یه دختر به اسم "مو" ئه که توی یه شهر کوچیک زندگی میکنه و همه چی اروم پیش میره تا اینکه یه قتل اتفاق میفته و زندگیش میریزه به هم
اقا رمان نوجوانه پس توقع چیز خفن نداشته باشین . ولی خیلی ساده و جذاب بود ( غیر از یه سری چیزای رو اعصاب خود مو)
به نظرم بد نیست یه نگاه بهش بندازین البته اگه هنوز برای اینجور داستانا پیر نشدین و اینکه پیشنهاد خوبی برای خواهر برادر کوچکتری چیزیه.
اوکی رده سنی اینم تقریبا در حد همون شگفتی بود حالا یه خورده ای کمتر بچه گونه بود و خیلیم شیرین و اعصاب خرد کن : دی
داستانش در مورد یه بچه ی تخس و خرابکاره که با بچه ای با سندروم داون اشنا میشه و کلا زندگیش زیر و رو میشه
من از شخصیت دین و بیلی خیلی خوشم نمیومد ولی این روند بزرگ شدن دین و تغییراتی که در طول داستان میکرد رو دوست داشتم. یه جورایی یاد کتاب دردسر ساز افتادم ( اینو خوندین؟ اگه نخوندین حتما برین سراغش عررر خیلی قشنگه. یکی از بهترین کتابای دوران راهنماییم بود. نمیدونم اگه الان دوباره بخونمش چه حسی نسبت بهش پیدا میکنم ولی خب اصن مهم نیست چون عاشقققششش بودم اوه گاد * فین فین* )
در کل به نظرم خوب بود. منو برد به 13-14 سالگیم. اون موقع کتابای این جوری زیاد میخوندم و اکثرا هم از نشر افق : دی
یو نو به نظرم نمیشه یه دینو با رفتار پیروانش و اون ادما رو با قوانین دینشون قضاوت کرد . مثلا یه چیزی توی یه دینی وجود داره ولی کسی انجامش نمیده
و یا یه چیزی وجود نداره ولی ملت اصرار دارن که نه این از همون اول بودهنمیدونم خوب گفتم یا نه :|
مثلا همین همجنسگرایی. فرض میکنیم که تو اسلام کار شنیع و کثیف و حیوانی باشه ( چون اکثریت جامعه مسلمون اینجوری فکر میکنن ) ولی چه بخواید چه نخواید هر چقدرم خودتونو جر بدین ما مسلمونایی داریم که جزو خانواده lgbt ان و چند سالیم هست که تفسیرای متفاوت و مثبتی از قران و احادیث میشه . ازدواج همجنسگراهای مسلمون یه چیز واقعیه و اتفاق میفته.یا همین امر به معروف و نهی از منکر که دهن مارو باش سرویس کردن. بهش توصیه شده و خب ظاهرا مهمه ولی الان چند درصد بهش اعتقاد دارن؟ چون که کام ان زندگی بقیه به ما چه !
برعکسشم که ماشالا تو این مملکت زیاده . یه سری چیزای فضایی و عجیب غریبو به اسم قوانین خدا و پیغمبر تو پاچه مون کردن که ایشالا بمیرن همشون.
درسته که حالا پایه هر دین و ایینی یه کتاب و چند تا پیامبر، مبلغ یا هر چیز دیگه ایه، ولی همش نیست. پیروان اون دین هم توی شکل دادنش نقش دارن. شاید یه سری کارا تا همین 20-30 سال پیش وحشتناک ترین بودن ولی الان اگه کسی بگه فلان کارو نکن حرومه مردم بش بخندن.
خلاصه که به نظرم خوبه که به خودمون مطمئن نباشیم. هیچ چیز قطعی و ثابتی وجود نداره. افکار عقاید و قوانین عوض میشن و معلوم هم نیست که کدوم واقعا درسته چون هر کدومشون متناسب با اون زمان درست به نظر میرسن ولی چند سال بعدش؟ کسی نمیدونه.
اسمش خیلی خوبه نه؟ D:
اوکی راستش اصلا اونجوری که فکر میکردم نبود. ینی نه اینکه بد باشه نه ، موضوعش با اون چیزی که فکر میکردم فرق میکرد . البته این بخش اول کتاب بود و من بیچاره نمیدونستم دو قسمتش کردن و الانم نمیدونم که حال خوندن اون دومی رو دارم یا نه. با اینکه به نظر جالب تر میاد.
این بخش اول بیشتر در مورد گرایش جنسی مردای ایرانی بود و اینکه چی شد که یهو همه چی تغییر کرد
من که سر رشته ای تو اینجور چیزا ندارم ولی خب نویسنده هم رو هوا حرف نمیزد. از متون مختلف و نقاشی های دوره قاجار و بقیه دوره ها سعی میکرد موضوع رو پیش ببره. خوندن متنشم برای من که 90 درصد مواقع رمان میخونم سخت بود ولی نه اونجوری که چیزی نفهمم. نکات جالبیم میگفت که خب جالب بود D:
به نظرم خوبه یه نگاه بش بندازین. قیمت اینی که من دارم تقریبا 15 تومنه که خب نسبت به قیمت بقیه کتابا معقوله.
یس به خاطر همین در مورد اسطوره شناسی پرسیدم : دی چون یه ادم فوق العاده جو گیرم و هر دقیقه یه چیز جدید برای دوست داشتن پیدا میکنم
اوکی کتاب برای من خیلی جالب بود. تا حالا در مورد این چیزا نخونده بودم ( حالا غیر از مطالب نصفه نیمه ی ویکی پدیا و اینا) اینو هم نمیدونم که کتابش چه قدر معتبر و علمیه ( البته نمیشه گفت "علمی" چون بحث این نبود ولی خب). یه جورایی مقدمه و توضیحات ابتدایی در مورد اسطوره و تاریخش بود و یه سری دیدگاه های جالبم در مورد ادیان و ایین ها داشت که من خوشم اومد، هر چند که با همش موافق نبودم.
بقیه کتابای نشرشم نگاه کردم و به نظر خوب میومدن. شاید بعدا اون کتابایی که اسطوره های مناطق مختلفو بررسی کرده بخرم.
فرض کنید یکی که نمیشناسید ( ولی خب یه چند باری با هم یه سری مکالمات کوتاه داشتید) یه پست در مورد مرگ حیوون خونگیش گذاشته. چیکار میکنید؟
پستو لایک میکنید؟نباید بکنید؟ جمله ارامش بخش میگید؟کلا ایگنور میکنید؟
زود تند سدیع بگید من چه غلطی بکنم :(
هولی شت
هولی شت
هولی فاکینگ شتتتتتتت
امازون میخوان دوران دومو بسازهههههههه عررررررررر
یسسسسسسس
نمیتونم نفس بکشمممممم
یه جورایی خوشحالم دوران اولو ول کردن. احتمال اینکه بهش گند بزنن زیاد بود
ولی دوران دوم خوبه
وای گاد این بهترین خبری بود که تو این چند وقت شنیدم
اقا احساس میکنم تمام سلولای مغزیمو از دست دادم =)))
خیلی حوصلم سر رفت. خیلیییییی
این دو روز پدرم دراومد تا تمومش کردم. تازه صد صفحه ی اخرو سرسری خوندم تا زودتر از شرش راحت شم
کتاب بدی نیستا. بابا معروفه و ادمای خفن درموردش نقد نوشتن ولی خب برای من نبود. یا حداقل برای الان من. حداقل 3-4 سال زودتر خوندمش
نمیدونم شاید اگه چند سال دیگه دوباره برم سراغش ازش خوشم بیاد
+ این تیکش خیلی خوب بود =))
دوستان اگه سایتی چیزی میشناسین که نقاشی دیجیتال اموزش بده ممنون میشم معرفی کنید
خارجی یا ایرانی فرقی نداره. فقط میخوام خوب و کامل اموزش بده ( البته اگه خارجکی و پولی باشه که باید ولش کنم) و معتبر.
اینجا که کلاس ملاس نداره برم :( بر عکس بعضیا که براشون کلاس میزارن* سوت سوت*
اوکی اممم خیلی عجیب بود. اگه میدونستم اینجوریه شاید نمیخریدمش ولی الانم همچین پشیمون نیستم
داستان توی یه عالم دیگه اتفاق میفته. یه چیزی مثل برزخ. و پر از ارواحیه که فک میکنن مریضن و قراره به زودی حالشون خوب بشه و از اونجا برن.
وقتی هر کدوم داستانشونو میگفتن با اینکه میدونستم مردن ولی خب اخرش به شوک خفیفی بم وارد میشد.ادم چقدر راحت میتونه بمیره. بدون هیچ نشونه ای و در اخرم به راحتی فراموش شه.
یه تیکه ای که خیلی خیلی دوست داشتم اونجایی بود که اون شکارچی کنار حیوونایی که در طول حیاتش کشته بود نشسته بود و هر کدوم رو هفته ها یا ماه ها بغل میکرد و باشون حرف میزد و اونا هم کم کم جون میگرفتن و از پیشش میرفتن. خیلی تصویر دردناک و قشنگیه. ادمی که سال ها کشته حالا مجبوره به همون موجودات زندگی ببخشه.
شیوه ی روایت داستانم عجیبه. اینجوریه :
کل کتاب همین جوریه و پر از اسم. که اهمیت زیادیم ندارن.غیر از اونایی که نقش بیشتری تو ماجرا دارن
اوه و اینکه پایانش خیلی wtf طور بود. الان تموم شد؟
اوکی قراره زیاد حرف بزنم
و اینکه همه ی چیزی که میگم بر اساس جلد اوله( این سمت چپیه) چون متاسفانه نتونستم بیشتر از این ادامه بدم و قراره با نام باد هم مقایسه ش کنم( میدونم اصن ربطی به هم ندارن ولی اینکارو میکنم چون میتونم *سیگار*)
اوکی داستان توی یه دنیای جادویی اتفاق میفته. چندین دنیای موازی وجود دارن که همشونم به وسیله ی یه شهری به اسم لندن :دی به هم وصل میشن.4 تا لندن داریم : لندن خاکسری،لندن سرخ،سفید و سیاه
شخصیت اصلی ما از بازمانده های یه گروه ادمه به اسم انتاری ؟؟ که میتونن راحت بین این دنیاها رفت و امد کنن.البته غیر از لندن سیاه که سقوط کرده.
حالا این ادم که اسمش کل ئه با یه دختری به اسم لیلا؟؟ اشنا میشه ( و فک کنم بعدا رابطه شون تبدیل به رابطه عاشقانه میشه که کاملا توقعشو داشتم چونکه اصن کتابی بوده من بخونم و اخرش اینجوری نشه؟؟) و این دوتا یه تیکه سنگ جادویی پیدا میکنن که خیلی خطرناکه و بابد ببرنش لندن سیاه تا نابودش کنن.
من واقعا واقعا واقعا توقع بیشتری از این جلد داشتم.فک میکردم لندن سیاه رو میبینم ولی نچ.داستان توی مسیری پیش رفت که انتظارشو نداشتم و نمیدونم الان این خوبه یا بد !
با خود کل و لیلا هم نتونستم ارتباط چندانی برقرار کنم. بد نبودنا ولی خب من اونجور که باید دوسشون نداشتم
کتاب Young Adult ئه ولی به نظرم بچه گونه تر بود. البته شاید اشکال از ترجمه باشه و یا سانسور داشته باشه ( که فک کنم داره و یا خواهد داشت.چون کتاب یه گی کاپل داره و احتمالا بین کل و لیلا هم یه چیزایی پیش میاد)
کتابم از زبون سوم شخصه که هم دوسش دارم و هم ازش متنفرم. چرا؟ به خاطر اینکه سوم شخص باعث میشه ادم با شخصیت های مختلف اشنا شه.هر کدومشون فرصت اینو دارن که بدرخشن و نقش خودشونو ایفا کنن.بر خلاف اول شخص که خواننده فقط با شخصیت اصلی اشنا میشه و یا حتی اگه به بقیه هم پرداخته بشه از دید شخصیت اصلیه و این باعث میشه قضاوت های بیجا و اشتباه در موردشون بکنیم ولی خب برای من یه بدی داره و اون اینه که من واقعا حوصله ندارم از دید صد نفر ادم داستانو بخونم. مجبورم دید شخصیتایی که ازشون خوشم نمیاد رو هم تحمل کنم و معمولا حوصلم سر میره :/
حالا مقایسه ش با نام باد چی؟ (مترجم و انشارات هر دو یکیه. احتمالا به خاطر همین موقع خوندم این همش به نام باد فک میکردم :/ ) من نام بادو خیلی بیشتر دوست داشتم. اون حتی ترجمشم شاعرانه بود و مطمئنم اگه اصلیشو بخونم عقل و هوشمو از دست بدم : دی
با اینکه از اون دختره ( چی بود اسمش. همون که کوئوت دوسش داشت) خوشم نمیومد و یه سری ارک عجیب غریب داشت و نویسنده خیلی داستانو کش میداد ولی برخلاف سایه های جادو حوصلم خیلی سر نمیرفت و در کل دوسش داشتم. به نظرم داستانش پخته تر بود.
+و الان من با اون جلد دومش چیکار کنم؟ گاد چرا فک نکردم که ممکنه ازش خوشم نیاد؟ جلد دوم تقریبا 40-50 تومن شد و الان واقعا دارم میسوزم.حیفم میاد ولش کنم ولی واقعا انگیزه ی خوندن بقیه شو ندارم. اگه کسی کتابو کامل خونده بیاد بگه چی میشه و ایا ارزش خوندن داره و با روحیه و علایق من سازگاره یا خیر ( که البته کسی نمیاد بگه چون اینجا رو ظاهرا فقط 5-6 نفر میخونن) و اگه کسیم خونده و خوشش اومده بیاد بگه. شاید نظرم عوض شه و بقیه شو بخونم :(
++ اگه تا اخر این پست رو خوندین واقعا باید بتون جایزه داد
+++فک کنم تندیس هر سه جلدو ترجمه کرده ولی خب من ترجمه مربم رفیعی رو به همه ترجیح میدم
یکی از دلایلی که نمیخوام بچه دار بشم ( و یا کلا بچه بزرگ کنم ) اینه که میترسم مثل مامان بابای خودم بشم
نتونم کوچک ترین عقیده ی مخالف و یا تغییری رو تحمل کنم
میترسم حرفایی که الان میزنم همشون شعار باشن و اون بچه ی بیچاره ترس جونش رو داشته باشه
سو نچ. بچه بی بچه
اینی که میخوام بگم چیز مهمی نیست ولی خب چون نسبت بهش حس بدی دارم میگم
چند وقت پیش لیمو یه پست گذاشت که اگه بفهمین یکی از دوستاتون همجنسگرا و یا بایه چیکار میکنید
اون موقع نمیدونم چه فکری میکردم که اون جوابو دادم. نمیدونم شاید چون هنوز مطمئن نبودم ( و هنوز نیستم) و نمیخواستم کسی چیزی که خودم هنوز ازش خبر ندارم رو بفهمه ولی خب الان میگم
عاقا من خودم هنوز مطمئن نیستم که استریتم یا نه
تا دوسال دیگه یا به عنوان بای کام اوت میکنم یا میفهمم همه ی اینا فقط توهم و تلقینای ذهن خودمه و به زندگی خودم ادامه میدم
اگه هم نتونستین باهاش کنار بیاین خب.برام مهم نیست
نه واقعا وات د فاک
من هنوز عصبانیم. یه سال تموم صبر نکردم که اخرش همچین اشغالی تحویل بدن
این چه وضع فیلم ساختنه. کی این فیلم نامه ی کوفتیشو نوشته
انقدر اعصابم خرده که حتی نمیتونم برم سراغ ao3 :(
شاید چند ماه بعد که این حجم عصبانیت خودم و جوگیری ملت خوابید بشینم نگاش کنم.شااایدددد
یه برنامه ای نصب کردم بعد باید پول میدادم تا همه ی امکاناتش باز شه
رو یه قسمت کلیک کردم دیدم قفله و پول میخواد . چشمای کورم قیمتشو خوند 30000 ریال
حالا که میرم میبینم سی تومن بودههههه سییی هزار تومننننن برای برنامه ای که حتی به دردمم نخورد
الان تا اعماق وجود ماتحتم داره میسوزه میسوزههههه
با خدا یه قرار مداری گذاشتم به این صورت که هر وقت که اوضاع کامل از کنترل خارج شد و قرار شد که با فاک اعظم بریم اجازه بده قبلش من توی خواب بمیرم
حالا اینکه قبول بکنه یا نه رو نمیدونم ولی اگه بکنه که دست و پاشو میبوسم
یا مگه اینکه قبلش منو برداره بندازه اون سر دنیا به ادامه ی زندگیم برسم
خدایا دنیا رو گند برداشته نمیخوای یه رخی چیزی نشون بدی؟
نکنه دوست داری زجر کشیدن مردمو ببینی؟
فکر کنم اینکه یه کاری کنی چند تا از این کله گنده های دیوونه تو خواب سکته کنن و ادمای کاردرست جاشونو بگیرن همچین کار سختی برات نباشه
حالا درسته عقل و قدرت انتخاب دادی دست بنده هات ولی دلیلم نمیشه وقتی دارن تلف میشن دست رو دست بزاری
یا فقط بلدی اسمتو روی سنگ و تخم مرغ چاپ کنی؟
شایدم منو به خاطر این حرفام قراره سوسک کنی. چمیدونم.
انقده گیج و خستم که میترسم همین زودیا همین یخورده دین و ایمونی که با چنگ و دندون نگهش داشتمو ول کنم بره.
مامان و بابام بعضی موقع ها یه چیزایی میگن که وقتی میشنومشون میخوام خودمو از یه جایی پرت کنم پایین
چون خودشون نمیدونن که این حرفایی که پشت سر بچه ی مردم میزنن داره سر خودشون میاد چون دختر خودشون که توی خونه ی خودشون بزرگ شده همون عقاید اون بچه های مردمو داره و اگه ازشون دور بمونه شاید تمام این ویژگی های به اصطلاح مثبتش رو دور بریزه و بشه یه ادم جدید
نمیدونن که با این حرفاشون دارن حالشو بدتر میکنن چون میدونه هیچ وقت نمیتونه رضایتشون رو جلب کنه و این محبتی که الان بهش دارن شرطیه و اگه کوچکترین "خطا"یی بکنه روزگارش سیاه میشه چون نه خانواده و نه فامیل ظرفیت تغییر و پذیرفتن عقاید متفاوت رو ندارن چون غلط میکنه که فلان کارو بکنه چون خدا عمرا همچین ادمیو دوست داشه باشه و صد در صد جهنم منتظرشه
چرا یه ادم دیگرو به دنیا میارید وقتی نمیتونید اونجوری که هست بپذیریدش؟ چرا باید همه ی چیزی که به اون بچه میدین با منت باشه؟چرا فکر میکنید ادم با همون افکار 8-9 سالگیش میمونه و اصلا تغییر نمیکنه؟ چرا واقعا؟؟
میگه چرا تمایلات همجنس خواهی توی دخترا زیاد شده
اخه شما یه مقایسه کلی بکن. ببین دخترا بهترن یا پسرا؟ کدوم هم خوشگل ترن هم مهربون ترن هم ادم ترن؟ صد در صد دخترا !
اصن نوش جونشون. اصن خوشبحالشون که دخترا رو دوست دارن. حسود بدبخ
چرا هیشکی محل من نمیزاره؟
نکنه نامرئی چیزیم؟ :|
حالا درسته قدم بلند نیست و صدامم نمیتونم بلند کنم ولی وتف یارو یه نگاه به اینورم بنداز :| وقتی مامانم هست خواهرم هست منم هستم دیگه :|
پیامای من خار دارن یا چی؟ :| چرا جواب نمیدی لعنتی :|
اینی که میخوام بگم خیلی چیز چیپ و بیخودیه ولی حوصلم سر رفته sooo
نظرتون در مورد من ؟؟ بر اساس همین پستام
به نظرتون اگه توی دنیای واقعی همدیگرو ببینیم میتونیم با هم کنار بیایم؟
میتونیم دوست و یا حداقل هم صحبت خوبی بشیم؟
منتظر نظرات شما عزیزان :*
میگه چادری سیگاری یه عوضی بیشتر نیست
اولا عوضی خودتی و هفت جد و ابادت
دوما چرا عوضی حالا؟ میدونیم که برای یی که مطابق میل و سلیقه شما رفتار نمیکنن دو سه تا کلمه خاص به کار میبرید ولی عوضی؟مودبانه تره؟؟
سوما درسته که شاید چادری سیگاری پدیده ی کمیابی باشه ولی اصلا چیز اشتباهی نیست همم؟ حتی اگه بخوایم مضر بودن سیگارو بکشیم وسط بازم بحث بیخوده چون من تا حالا ندیدم ملت به یه مرد مذهبی سیگاری گیر بدن.یکیش همین بابای خودم.سوپر مذهبی و سوپر سیگاری ولی کسی تا حالا بش نگفته که داری اسلامو به خطر میندازی.
چهارما کام ان بابا دختر چادری که سیگار میکشه جذابه.چون به احتمال 120 درصد میتونه kick your ass و اینا. ختم جلسه.
ترم پیش که کنته کار میکردم مثلا برای یه کار یکی دو روز وقت میزاشتم و خب خیلی کوفته میشدم و یو نو بعد از تموم شدن کار اون احساس کوفتگی برام بهتر از هر حس دیگه ای بود. بعضی موقع ها هفته ی خیلی بدی توی دانشگاه داشتم ولی همون 3 ساعتی که تو کلاس اروم مینشستم و سایه میزدم منو برای یه هفته ی دیگه کامل شارژ میکرد
الان به همون حس احتیاج دارم :'(
چی میشد اگه به اون درک رسیده بودم که بدنم خوبه و ازش راضیم و هر کی دوست نداشت بره به درک؟
ولی نرسیدم و نتیجش اینه که تا یکی به شوخی میگه چاق شدی یا تپلو و فلان دنیا رو سرم خراب میشه و امروز عصر با بسکوت میخوایم بریم باشگاه و کلاسام و مکان ها و ادمای غریبه زیاد میشن و من استرسم بیشتر میشه و کل هفته تپش قلب میگیرم
یو نو میفهمم اگه میخوای تنها باشی یا میخوای همه روابطو قطع کنی یا هر چی
فقط اینکه خواهشا بلایی سر خودت نیار.کار غیر منطقی نکن.همین که بدونم حالت خوبه کافیه( البته میدونم خوب نیست ولی خب میفهمی منظورمو دیگه)
اگه یه روزی خواستی برگردی یا هر چی نمیدونم حتی ده سال بعد خیالت راحت که جات همینجا اماده ست اگه هم نه که خواهشا فقط سالم بمون
بوس
+احتمالا چند وقت پست نزارم.اگه خواستید در ارتباط باشید تگلرام و اینستا هستن.اگه ندارید و دوست دارید داشته باشید همینجا پیام بدید.بوس
ای کاش یکی غیر مهتاب هم بود
مهتاب عالیه ها. با هیچکس عوضش نمیکنم ولی خیلی نمیبینمش و احساس میکنم یه شکاف بزرگی بینمون هست
چیز بدی نیست راستش و تقصیر هیچ کسم نیست . معنیش فقط اینه که علایق متفاوتی داریم و اون چیزایی میخواد و انجام میده که من نمیفهمم ولی خب نمیخوام اونم باشه. یا حداقل کوچیک تر باشه یا به یه درکی برسم که این چیزا اصن به چشمم نیان :(
نامه به گذشته؟
یه فاک گنده به همه نشون بده و برو هنرستان و بعدشم دانشگاه نرو و بشین تو خونه در حد مرگ طراحی کن و زبانتو تموم کن و یه عالمه دوست پیدا کن و گور بابای همه کس و همه چیز
چیزی که پیش روی من بود روشن نبود و خوشحال نیستم و معلوم هم نیست که هیچ وقت اون خوشحالی رو پیدا کنم ولی تو پیداش کن
شاگرد تنبل کلاس شو، پررو باش، اون روز که مرده تو تاکسی بهت دست میزنه بزن تو دهنش و شلوغش کن و نزار ترست تا 5 سال بعد فلجت کنه،برو یه ورزش رزمی یاد بگیر، با استاد اندیشه بحث کن، اون روز که مینا رو بعد ازمون گزینه دو میبینی کلی شلوغش کن و ماچش کن و شمارشو بگیر و نزار در بره، مهتاب رو نگه دار و باش برو بیرون و یه عالمه به اون نوک دماغ گوگولش دست بزن
90 درصد حرفا رو نباید بزنی و 50 درصد کارا رو نباید بکنی پس مواظب باش.
یه کاری کن مریم 1398 فرق داشته باشه.بهتر باشه. خیلی بهتر
ولی سارا و گلکسی رو باید پیدا کنی. اگه هیچ غلط دیگه ای نمیکنی این یکیو باید بکنی
حتی اگه قرار نیست دوستیتون طول بکشه، حتی اگه قراره بعد از تموم شدنش از درون خالی بشی و برای هم فقط یه خاطره باشید
تو نمایشگاه کلی بغلشون کن، سفت و هر روز بشون بگو دوسشون داری
با مشکات بیشتر وقت بگذرون چون فاک ایت مگه چند وقت با همید؟ مگه تا کی خواهرید؟ یه کاری کن بهت اعتماد کنه و دوست داشته باشه و حرفاشو بهت بزنه و دیگه با چشای پف کرده نبینیش
خلاصه که یه لوزر نباش.بزار وقتی برمیگردی گذشته رو مرور کنی به چیزی که بودی و هستی افتخار کنی
To supernova :
یه بخشیش اونه ولی این موضوع برام اونقدر ترسناک هست که فعلا نمیخوام در موردش حرف بزنم و اینکه تو هم همچین مشکلی داری برام ترسناک ترش میکنه چون نمیدونم چی تو فکرته و از فهمیدنشم میترسم
سو فکر نکنم فعلا بخوام طرفش برم ولی اگه نظرم عوض شد میام سراغت
حالم به هم میخوره وقتی ناراحتی ها و دغدغه هامو مسخره میکنن و میگن مگه بچه ای 20 سالته خجالت بکش خرس گنده و کوفت و زهر مار
اره دغدغه هام بچه گونس چون هیچ وقت حلشون نکردم. هیچ وقت کمکم نکردید حلشون کنم
زندگی من با شعارای کوفتی و به درد نخور انگیزشیتون بهتر نمیشه چون هیچ درکی از حسی که دارم ندارید
بعضی وقتا سر کلاس زبان یه سری بحثا میشه و استاده میگه اینجوری که میگی ظاهرا دوستی برات مهمه و جزو اولیوت های زندگیته و فلان
خو منم میگم اره و فک میکنم عادیه
ولی الان میبینم نیست. ینی اون میل به دوست پیدا کردن رو خیلی تو ادمای دور و برم ندیدم. یا دوستاشون.دوستن! ینی باید دوست باشن ولی دوست نیستن اه چه جوری بگم
مثلا مامانم یه دوست داره که الان 20 ساله همدیگرو میشناسن. تهران زندگی میکنه و خب بعضی وقتا ماه ها از همدیگه خبر ندارن ( و یا حتی ممکنه به سال بکشه) و میبینم که خیلی براش اهمیت نداره؟؟ ( البته شاید چون شاید هر دو خونه زندگی دارن و فکرشون خیلی درگیره و یا شاید دیگه اونقدر به هم نیاز ندارن)
ولی خب فقط مامانم نیست. حتی تو همکلاسی ها و دوستای خودمم میبینم این رفتارو
مثلا همون استاد زبانم میگفت که براش هیچ وقت این موضوع انچنان اهمیت نداشته و دوستی های طولانی مدتم نداشته.
اونوقت من؟ 70-80 افکار روزمره مربوط به دوستامه. چی کار میکنن. حالشون چه طوره. الان برم بش چی بگم. کجاست چرا نمیاد. برم به اون دختره بگم خیلی خوشگلی کثافت بیا با هم دوست شیم ( اره میدونم این نمیگن معمولا شات اپ) ای کاش اون دختره دوستم بود. اون پسره چه کیوته برم لپشو بکشم ای کاش جرات اینو داشتم با پسرا هم دوست میشدم و اوه خیلی وقته از فلانی خبر ندارم و اینا
و فکر کنم نصف پستای اینجا هم درباره همینه. yeah i'm weird
ولی یکی دیگه از دلایلی که دوست دارم نقاشی کنم اینه که من با کلمات نمیتونم سر و کله بزنم
همیشه یه چیز تو ذهنمه و یه چیز دیگه از دهنم میاد بیرون و یا اصلا نمیتونم چیزی بگم و نوشتنمم خوب نیست. نمیتونم یه جمله ی درست و حسابی بسازم.
دوست دارم بتونم احساسات و حرفامو بکشم، رو کاغذ بیارم، رنگ بپاشم روشون
دوست دارم بتونم حالت های بدن و چهره رو خوب دربیارم تا به بقیه بفهمونم من( یا اون کاراکتره) چه احساسی داره
میخوام یه منظره رو اونقدر خوب بکشم که بتونم انواع اقسام احساسات مختلف رو توی بیننده به وجود بیارم. دوست دارم یاد یه داستان افسانه ای و فانتزی بیفته، احساس ترس کنه، غمگین یا شاد بشه
همه ی اینا رو میخوام :(((
ولی خیلی سخته و هر روز ناامیدتر میشم.
خواب دیدم انقدر وضعیت این ترمم خرابه که میخوام حذف ترم کنم
البته بعیدم نیست این ترم خراب شه. دو تا درسو هم نیاز کردم و استاد اون پیش نیازه با ورودی های ما لجه. اگه بندازه اون یکی رو هم میفتم و رسما 7 واحد میپره. همین کافیه که مشروط شم
دو تا درس دیگه هم تداخلیه و دارم جون میدم تا برنامه مو جور کنم برسم بشون
خدایا
از ورژن ایرانی هر چیزی بدم میاد
توییتر فارسی هم بیشتر از همه. همش نفرت و ناامیدیه( نمیگم اشتباه میکنن یا چی، دلیل خیلی از این رفتارا منطقیه و ممکنه منم واکنشم همین باشه) ولی نمیخوام این چیزا رو دور برم ببینم یو نو.حس بدی بم دست میده و وحشت میکنم. همشم قضاوته. همش.فرقی نمیکنه مسلمون باشی یا آتئیست، استریت یا گی، زن یا مرد، همیشه تمسخر،قضاوت و تنفر دنبالته
با هیچ کسی نمیتونم همزاد پنداری کنم.چون توی هیچ گروهی پذیرفته نمیشم.باید یا این باشم یا اون. حق ندارم دو تا چیزو با هم داشته باشم چون احمق به نظر میرسم.از قشر مذهبی و غیر مذهبیش بدم میاد.به هیچ کدوم تعلق ندارم.هیچ کدوم.
نمیشه ادم ملیتشو بکنه بندازه دور؟ نمیخوام متعلق به جایی باشم. نمیخوام هیچ کشوری وطنم باشه.نمیخوام هم وطن ببینم.
هیچی هیچی هیچی بیشتر از وقتیکه میبینم یکی که سنش از من کمتره و کارش خیلی خوبه حالمو بد نمیکنه
همش فکر میکنم این از فلان وقت شروع کرده ینی وقتی که من نصفه اون کارو ول کرده بودم
الان به یه جایی رسیده و من هنوز دارم درجا میزنم
چند سال دیگه خفن میشه و من تازه میرسم به اونجایی که الان هست
حرف زدن با مامانم حالمو بدتر میکنه
حتی کوچکترین ایده ای نداره که من چمه و فکر میکنه همه چیز راحته و من احمقم نمیتونم بهش توضیح بدم
بگم نمیخوام برم دانشگاه؟ بگم میخوام فعلا فکر تحصیلو از سرم بیرون کنم؟
بگم این که میگی فعلا رو نمره هات تمرکز کن و تابستون رو بزار برای چیزای دیگه بیشتر دیوونم میکنه؟ بگم وقتی بهت میگم وقت ندارم و اگه الان همه جیو ول کنم از همه عقب میفتم منظورم اینه که فاکینگ عقب میفتم!! پیشرفت توی چیزی که میخوام برام هدفه،آرزوئه،مسابقس و هر وقت کم کاری میکنم همش خودمو سرزنش میکنم و سرکوفت میزنم. تفریحی این کارا رو نمیکنم که حالا عقبشون بندازم تا نمره ی دیفرانسیلم خوب شه
خسته شدم به خداای کاش بفهمه
ای کاش یه چیزی شه که بفهمه.
بسته امروز رسید و کلی احساسات مختلف دارم. یه خورده بهم وقت بدین 120 بار دیگه نامه هارو بخونم بعد میام رو سرتون خواب میشم
+فقط اینکه 1) باشگاه فقط یه روز رفتم. نگفته بودم غش کردم؟ینی تقریبا غش کردم و دیگه نرفتم :|
2) بزار بابام بیاد برات کتابا و فلشارو میفرستم.ولی نمیدونم کی میاد =_=
ها راستی
سارا میتونی کامنت بزاریا.اینکه نظرارو میبندم وما به این معنی نیست که نمیخوام هیچ حرفی بشنوم. نمیخوام فقط ادمای بیخودی بیان زر زر کنن و اینکه گاهی اوقات احساس امنیت بیشتری بم میده
خصوصی بده.فوقش اگه دل و دماغشو نداشتم دیر میخونم/جواب میدم
امروز میخواستم یه استراحتی بین اناتومی بکنم و رنگ و پرسپکتیو بخونم
ولی مثل اینکه از اون روزای عنه
+ یه ارتیست عنتر تو توییتر هست فک کنم سال اول دوم دانشگاهش باشه
هر وقت میبینمش میخوام خودمو بکشم. دلمم نمیاد کاراشو نبینم.مازوخیسم(س یا ز؟)ای ثینک
ولی هر کسی یه جور مشکلی داره
مردم همیشه مشکلات خودشونو تو چش بقیه نمیکنن. بعضیا رو هم اصن نمیشه دید.زیر یه عالمه چیز دفنن و کم کم از همون ته شروع میکنن به خوردن طرف و وقتی به سطح میرسن و خودشونو نشون میدن خیلی ترسناک میشن.خیلی
میترسم یه روزی دیگه نکشم.هر روز میخوام خودمو نجات بدم.یه هدف بزارم جلوم و بگم وقتی بهش برسی ازاد میشی.پس زور خودتو بزن تا زودتر تموم شه
ولی بعدش میگم که چی؟ اگه هیچ وقت بهش نرسم چی؟ اگه یه چیزی شه که مجبور بشم ازش دست بکشم چی؟
چه جوریه که ادم میتونه از ترس آینده فلج شه؟
یه هفته رو خودم کار کنم که نه امید داشته باش هیچی نمیشه همه چی درست و میشه و تو کمتر از 1 ثانیه همش بره رو هوا؟
ای کاش میشد مغزمو در بیارم بزارم یه گوشه تا هم خودم استراحت کنم هم اون
بعد هر وقت لازمش داشتم بزارمش سرجاش
ولی فک کنم حس خوبی باشه که در عین حال که خودتو متعلق به همه ی ادیان بدونی جزو هیچ کدومشون نباشی
عاه این راز و رمز دین و مذهب همیشه برای من یه چیز جذاب و ترسناک باقی میمونه
به هیچ عنوان نمیتونم در موردشون تصمیم بگیرم.ای کاش یه گزینه ی همه ی مواردم بود :(
بعضی مواقع هم دلت برای یکی تنگ میشه ولی دیگه نمیخوایش
انگار که یه سری ادما فقط برای یه دوره ی خاص از زندگین.برای همون موقع لازم بودن و شدیدا بهشون احتیاج داشتی ولی یه جورایی انگار تاریخ مصرفشون تموم میشه و الان نبودنشون خیلی بهتر بهت کمک میکنه.باید بزاری تمام اون حس و خاطرات خوب تو همون گذشته فریز بمونن.ظالمانس ولی فک کنم اینم یکی از چیزایی باشه که باید یاد بگیرم بپذیرم
من که نفهمیدم این خانه ی پدری چیه ولی اگه به خاطر خشونت توقیف میکنید چرا برای سینماها و فیلماتون رده بندی سنی مشخص نمیکنید؟؟
بله وقتی بچه ی 6 ساله و پیرمرد نود ساله میرن یه فیلم میبینن مشکل پیش میاد.فیلم ترسناکه؟خشنه؟صحنه داره؟ همه ی اینارو میشه با محدودیت سنی پخش کرد و اگه کسی براش مشکلی پیش بیاد تقصیر خودشه چون قبلش بهش هشدار داده شده.اگه هم به خاطر مغایرت با "فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی و بوجی بوجی" ئه بد نیست اون چشمای کورتونو باز کنید و ببینید خیلی از مسائل سال ها و یا قرن هاست داره اتفاق میفته ولی خب شما فقط گل و بلبل میبینید.
یه هفته آناتومی،یه هفته پرسپکتیو و یه هفته رنگ چه طوره؟ یا بکنمش روزی یه دونه؟
انقدر عقبم و هیچی بلد نیستم که احساس میکنم اگه روزی 84 ساعت تمرین نکنم و مطالعه نداشته باشه به هیچ جا نمیرسم. ولی نه وقتشو دارم نه حالشو که بیشتر از 3-4 ساعت مفید بشه :(
یه جا پیدا کردم که میگن مدرک بین المللی میدن ( نمیدونم چرته یا نه. اخه قم؟؟ :| )
فنی حرفه ایه و یه دوره 9 ماهه داره و باید طراحی ابرنگ رنگ روغن و کلا همه چیرو بگذرونی و بعدش ازش امتحان میگیرن و مدرک میدن
ای کاش وقت داشتم خیلی وسوسه کنندس
دوباره رفتم اون ارتیست عنتر سال اولی رو دیدم و میخوام بگم که حرفای پست قبلمو پس میگیرم و استعداد ذاتی واقعیه و من هیچ وقت هیچ **ی نمیشم
من در برابر یه بچه ی خفن با استعداد که تو امریکا زندگی میکنه و همه جور امکاناتی داره و احتمالا هم فکرش درگیر صدتا مشکل و تحریم و جنگ و کوفت و زهر مار نیست چه شانسی دارم اخه؟؟
ولی بزرگ شدنم اونقدر بد نیستا!
البته خب کلا این فرایند بزرگ شدن (بخونید پیر شدن) برام ترسناکه و ممکنه هر چی بیشتر بگذره بیشتر حسرت لحظه های از دست رفته رو بخورم ولی به نظرم خوبی های زیادیم داره
بله مسئولیت بیشتر میشه،استرس و افکار مزاحم زیاد میشن،باید بری سر کار، بابد پول دربیاری تا زنده بمونی،ممکنه وارد روابط پیچیده و ناراحت کننده بشی و هزار مشکل دیگه ولی خب بزرگ میشی و تفکراتتم باهات بزرگ میشن و رشد میکنن.اختیار و آزادی عمل بیشتری داری ، راحت تر میتونی خیلی چیزا رو تشخیص بدی و از فاجعه جلوگیری کنی ( همون تجربه دیگه.ادم باتجربه خیلی خوبه) و اینا
خلاصه که شاید نباید انقدر از 21 ساله شدن بترسم هممم
آدمای شاد خیلی خوبن.همیشه حالمو خوب میکنن
شاید دلیل شادیشونو نفهمم، یا به نظرم بی معنی بیاد ولی باعث نمیشه از اون انرژی خفنی که دارن و اون حس خوبی که به اطرافشون میدن لذت نبرم
احتمالا یه بخشی از اینکه که خودم شاد نیستم ولی دوست دارم اطرافیانم شاد باشن هم به خاطر خودمه،نه اونا :(((
فردا اول میرم پیش صرمی زاده درباره مدرک و اینا میپرسم بعد میرم پیش اون استاده که یه ترم پیشش کنته کار کردم.هم میخوام برای کلاسش ثبت نام کنم هم اینکه ازش مشاوره بگیرم ( امیدوارم منو یادش بیاد.خیلی ازم تعریف میکرد : دی)
بیشترم منتظر حرف همین استادم.برام دعا کنید کارم درست شه.خسته شدم از اینکه همش بی هدف پرسه زدم.
نوشته فلانی هنرمند دوزایه و تصویرسازیاش مفت نمی ارزه چون شبیهش توی پینترست ریخته!!! فقط چون به خودش گفته بود هنرمند!
اولا که دوزاری باشه یا نباشه حق توهین نداری چون داره برای کارش زحمت میکشه.درس میخونه تمرین میکنه و تو خودت یه خط کجم نمیتونی بکشی
دوما اینکه شبیهش توی پینترست( خدای من ) ریخته باشه باز هم به این معنی نیست که کارش ارزش نداره و یا کپیه.الان مردم ارتیست های مورد علاقشونو دنبال میکنن.ازشون الهام میگیرن و مشخصه که کار خیلیا شبیه هم میشه
خدایا حالم از اینایی که همش دنبال بهونن ملتو مسخره کنن به هم میخوره
میگه اگه قصد داری دوباره کنکور بدی مدرک کاردانیتو بگیر
واحدام به کاردانی نرسیده.حداقل 20-30 تا کم دارم و عمرا بتونم این ترمو پاس کنم
برای هنرم میگه فقط تهران
چرا زندگیم همیشه این جوریه.این کاریو درست و سر موقع انجام نمیدم.هیچ کاریو
خدای من . ای کاش میتونستم خودمو بکشم راحت شم
ولی اینکه خیلی وقتا حتی مذهبی ترین افراد هم تو کشورای دیگه احساس ارامش،راحتی و امنیت بیشتری میکنن و یا اینکه یه سریا تازه بعد دور شدن از کشور میرن سراغ دین و از یه زاویه دیگه بهش نگاه میکنن یکی از بزرگ ترین نقطه ضعف های حکومتیه که ادعای اسلامی بودن داره ( و یا حتی خانواده مذهبی!)
ولی خدایی اگه قصد بچه دار شدن دارین اصلا اینجا بزرگش نکنید خواهشا ولی حالا اگه هم کردید کمکش کنید تصمیمای درست و عین ادم بگیره.از همون اول استعدادیابی بشه،چیزایی که دوست داره رو امتحان کنه،آگاهش کنید و نزارید مثل من هر روز بزنه تو سر خودش و بگه چی میشد اگه همون دو سال پیش اینو میفهمیدم؟؟چی میشد اگه قبل کنکور اینو میدونستم؟
باورم نمیشه که اگه شرایط جور دیگه ای بود من میتونستم حداقل یه سال/یه سال و نیم دیگه فارق التحصیل بشم
ولی الان دوباره باید همه چیو شروع کنم.تمام اون حال و فضای نکبت،استرسا،گریه ها،عادت کردنا.دوباره و دوباره باید باشون رو به رو شم
تمام نقشه هام عقب میفتن.تمام زندگیم عقب میفته.
و بدیش اینجاست که حتی اینم معلوم نیست.زندگیم کاملا رو هواست.چی شد که به اینجا رسیدم واقعا؟
کشور رو ناامیدی و افسردگی گرفته.همه به فکر مهاجرت افتادن یا دارن با سرعت چند برابر کارای رفتنشونو انجام میدن
فضای خونه بده.تازه بعد 30 و خرده ای سال و کلی قهر و دعوا به این نتیجه رسیدن که نمیتونن با هم بسازن
میرم توییتر حرف از سیاهی و هیچی درست نمیشه و چقدر همه بدبختیمه
میام خونه باید این جو مسخره و سنگین و بچه بازیای دو تا ادم50-60 ساله رو تحمل کنم
حالا تو این وضعیت باید برای کنکوری که معلومم نیست رتبه بیارم بخونم
خدایا
با روز سوم کنکور خوانی در خدمتتون هستم و باید بگم که از حجم مطالب دارم جرررر میخورم
چون دیر شروع کردم سرعتم باید 2-3 برابر بقیه باشه و اصن نمیدونم سراغ چی برم
جان هر کی دوست دارید عین ادم برای خودتون و ایندتون تصمیم بگیرید که مثل من نشید
یه بار سر یه موضوعی لینک اینجارو به مشکات دادم و بعدش هم خودم یادم رفت هم خودش
چند وقت پیش دوباره یادش افتاد و کلی ازش قول گرفتم که نیاد پستامو بخونه ولی خب اومد خوند و همون موقعی بود که حالم رو به راه نبود و محتوای پستا واقعا ترسناک بود.بم گفت یخورده خوندم ولی وحشت کردم و اومدم بیرون
دلم براش سوخت
فکر کنم اونایی که خیلی وقته اینجارو میخونن میدونن که من یخورده از نظر اعتقادی یه درگیری هایی دارم و معلوم نیست با خودم چند چندم
داشتم فکر میکنم که واقعا نمیشه گفت من چند سال یا چند ماه دیگه چه عقیده ای داشته باشم ولی خب اگه یه روزی بخوام اسلامو بزارم کنار ( یا حجابمو چه میدونم) احتمالا بیشتر به خاطر اینه که نمیخوام با اکثریت فرق داشته باشم
من توی قم چادر میپوشم ( جدا از اینکه نسبت به هیکل و قیافم اعتماد به نفس ندارم و ازشون خوشم نمیاد) چون اکثریت چادرین. با اینکه تعداد مانتویی ها تو این چند سال اخیر زیاد شدن ولی بازم ادم با مانتو اونقدرا توی سطح شهر راحت تردد نمیکنه. و خب قم هم جای پیشرفت نیست.نسبت به شهرای دیگه ایران یه دهات کامله و توی ابعاد بزرگترم ایران جای پیشرفت نیست.ینی شما ادمای معروف و خفنم ببینی اکثرا خارج از کشور درسشونو ادامه دادن و خفن شدن و بعد اومدن ایران ولی برعکسش خیلی کم پیش میاد.
و خب اگه بخوام از این حباب قم بیام بیرون جزو اقلیت میشم و توی چشم و من واقعا نمیتونم اینو تحمل کنم
من دوست دارم نامرئی باشم و جلب توجه نکنم ولی خب با وضعیت فعلی هر جا برم خلاف چیزی میشه که میخوام.
به خاطر همین میگم اگه یه روز بزنم زیر همه چی احتمالا بیشتر به خاطر همین دلیل خواهد بود.نمیشه هم با کسی در اینباره حرف زد.ای کاش خانوادم مذهبی نبودن خدایی.یا درک اینو داشتن که لازم نیست بچشون کاملا شبیه خودشون فکر کنه و در هر شرایطی بازم بچشونهولی خب ارزوی دست نیافتیه.اون روز مامان میگفت اگه حجابتون مشکل دار بشه حلالتون نمیکنم.خب من چی بگم اخه ؟ :( وقتی میدونم کوچکترین کاری که بکنم در نظر اونا دیگه بچشون نیستم ؟ :(
تازه بیام بگم به نظر من اسلام کامل نیست؟ بگم من نه کامل باور دارم که خدا هست و نه اینکه نیست؟ بگم ممکنه بای باشم؟
ممکنه ملت بگن برو مستقل شو و ازشون دور شو و فلان ولی خب نمیشه.اولا که جدا از همه ی اینا واقعا خیلی جاها در حقم خوبی و ازخود گذشتگی کردن و نمیتونم بگم ادمای بدین واینکه ادم دوست داره حداقل اعضای خانوادش درکش کنن و قبولش کنن نه اینکه ناامن ترین ادما برای درد و دل کردن رو مامام باباش ببینه.و مشکلم اینه که تنها مشکلم این نیست! دیدین این exmuslim هارو؟ من نمیتونم داستانشونو بخونم با اینکه احتمالا توی 50-60 درصد موارد باشون هم نظرم.نمیتونم بخونم چون مثل اونا نیستم.
من با رد اسلام ازاد نمیشم.من ازش متنفر نیستم و بدون عقایدم وضعیت روحیم درست نمیشه و حتی ممکنه بدتر شه.من این رابطه love-hate طوری که با مذهب دارم رو دوست دارم ولی گاهی اوقات میگم ای کاش یه غیر مذهبی علاقه مند به مذهب بودم تا برعکش.احساس میکنم اگه از اول اونجوری بودم حالم خیلی بهتر بود ولی الان اگه بشم یه غیر مذهبی علاقه مند به مذهب بازم حالم خوب نمیشه چون مشکل از جای دیگس :(
ولی چقدر دردام در برابر درد بقیه بی اهمیتن
درگیری های روزمره ی من در برابر غم کارگری که به خاطر تحریم و گرونی نمیتونه داروهای زن سرطانیشو تهیه کنه و مجبوره مرگشو اروم اروم نگاه کنه هیچی نیست.واقعا هیچی نیست
از خودم خجالت میکشم
میدونی فک کنم ادامه دادن تنها راه باشه
ما همه حق داریم از این اتفاقا ناراحت شیم،عصبانی شیم،افسرده بشیم و انگیزه مونو برای مدت طولانی از دست بدیم ولی اخرش باید به روال عادی زندگی برگردیم.ما نمیتونیم زندگیای از دست رفته رو برگردونیم ولی شاید بتونیم کاری کنیم که همین کورسوی امیدی که گاهی اوقات داریم رو از دست ندیم.
من خودم الان دو هفته میشه نتونستم درس بخونم.استرس و فکر نمیزاره و هر چی هم بخونم یادم میره و همه ی تستا رو غلط میزنم و وضع بدتر میشه.
با این ماجرای هواپیما هم همش فکر میکنم خب که چی؟ این همه زحمت این همه امید کجا رفت؟؟ دانشگاه قبول شدن و نشدن من چه فرقی میکنه؟ از کجا معلوم سرنوشت چیز دیگه ای برام نخواد؟؟
بعدش به این فکر میکنم که شاید بعدا بتونم نتیجه ی زحماتمو ببینم،شاید واقعا سرنوشت برام چیز دیگه ای میخواد!! یه احتماله دیگه نه؟
ما واقعا روی بخش بزرگی از زندگیمون کنترل نداریم.نمیشه هم داشته باشیم.شرایط مای خاورمیانه ای با یه امریکایی که تو عمرش نه تحریم کشیده نه جنگ و نه خفقان کلی فرق دارهولی شاید بشه افسار اون بخش کوچیک زندگیمونو به دست بگیریم،نمیشه؟؟
چاره ای نداریم،واقعا نداریم.همیشه همین بوده.یه مصیبت بزرگ،عزاداری و بعدشم یا فراموش میشه یا با همون درد ادامه میدیم تا یه جایی مرگ تمومش کنه ولی بالاخره تموم میشهحالا یا الان یا ده سال دیگه یا 70 سال دیگه
چه چاره ای داریم جز اینکه همچنان سرمونو بالا بگیریم و بریم جلو؟
+این برای پست اخر NeGaR بود ولی خب طولانی شد و بعدشم گفتم خوبه پستش کنم.چون قلمبه شده بود همه ی اینا.
مامان تو این وضعیت میگه اخبار رو دنبال نکنید
ذهنتونو خسته میکنه و شما الان باید تمام تمرکزتونو روی کنکور بذارید
سر پیازید یا ته پیاز و اینا
اخه مادر من ینی چی این حرفا؟؟؟ چه جوری میتونم اخبار مملکتمو دنبال نکنم،چه جوری میتونم ناراحت نباشم
گور بابای کنکور اصلا
حرفایی میزنیا
تقریبا از یه چیزی مطمئن شدم
داشتم که به مشکاتم میگفتم، این ایه های عذاب و جهنم کافرا و مشرکا برای ادمایی که فکر میکنیم نیست
برای همیناس.همین بی همه چیزا چون اگه غیر از این باشه باید به همه چی شک کرد
ادم بی نماز و روزه کجای دنیارو تنگ میکنه؟ به کی اسیب میزنه؟؟ ینی الان مثلا اینایی که سوختن و مردن باید به خاطر حجاب نداشتنشون جواب پس بدن؟؟ من که نمیتونم باور کنم.هی کی هر چی میخواد بگه
فقط امیدوارم خدایی و اون دنیایی باشه تا اینا به سزای اعمالشون برسن
همون زقوم غداشون باشه ایشالا
از این به بعد هر کی از اون هواپیمای مسافربری که امریکا (؟؟؟؟!!)زد حرف بزنه انقدر میزنمش تا بمیره
مردشور برده های کثافت
ایشالا همتون تیکه تیکه شید.همین بلاها سر عزیزاتون بیاد.زجر بکشید زجر بکشید تا بمیرید
برای من یکی که دیگه حال و روزی نمونده
چون یادم رفته بوده توی فرم انصراف بنویسم همون موقع مراحلش طی بشه فرمو باید تا 11/2 پیش خودشون نگه دارن بعد تکمیلش کنن.مگه اینکه خودم برم و کاراشو زودتر انجام بدم ولی بازم معلوم نیست بتونم کنکور بدم. یارو میگفت اونایی که میخواستن انصراف بدن هفته پیش بهش گفتن یه هفته وقت دارن تا انصراف کامل بدن
دعا کنید کارم درست شه فقط.ینی اگه نتونم امسال کنکور بدم یه بلایی سر خودم میارم
این دخترا همه خوشگل موشگل میان ازمون میدن اونوقت من مثل یه کپه عن میرم
تازه امروز شالم نخ کش شده بود و گیره ی موهام رو مجبور شدم دربیارم و ژاکت بافتنی پوشیده بودم و از زیر چادر پف کرده بود و شبیه پنگوئن بود شده بودم
ازمونمم خوب ندادم :( مطمئنم این خوشگلا ازموناشونو خوب میدن :((
مامانم از بیکاری چند وقته نشسته داره سریال ترکی نگاه میکنه بعد من چون معمولا بند و بساطم وسط حاله یه چیزایی ازش میبینم
بعد
بعد
این دوتا کارکتر زن داره که اول با هم دشمن خونی بودن ولی الان خوب شدن
بعد گاد *sobs* تا حالا دو تا زنو انقدر با هم شیپ نکرده بودم
ینی انقدر بهم میااان انقدر میاااننننن
حالا این فیلمای ترکی معروفم نیستن ادم دو تا فن ارت ببینه روحش شاد شه
چند شب پیش خواب دیدم اومده خونمون بعد شب رو زمین لحاف تشک پهن کردیم که بخوابیم.داشتیم با هم حرف میزدیم که یهو تو خودش مچاله شد و شروع کرد به گریه کردن.انگار که دیگه نتونست تحمل کنه
منم بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو سینم و همونجوری موهاشو ناز و نوازش کردم
خیلی خواب عجیبی بود.هنوزم میتونم همه چیو حس کنم
این untamed همون مائو دو نمیدونم چی چیه؟
اگه همون که ایشالا بعد کنکور با بسکوت میبینم.همین بروکلینم میخوام جمع کنم بعد کنکور.هر چند معلوم نیست با این وضعیت بعد کنکوریم باشه *weeps*
د نکبتا لااقل بگید چقدر عقب میندازیدش ینی شانس گندم که نداریم. من از دانشگاه اومدم بیرون کل دنیا به هم ریخت
اقا من حالم این چند وقت خیلی چیزه
احتمالا دوباره اینجارو به حالت تعلیق در بیارم (میتونم نیارما ولی اینجوری انگار یه چیزی گوشه ی مغزم اذیتم میکنه.وقتی بدونم کاری باهاش ندارم راحت ترم)
خلاصه که اره و معلومم نیست کی برگردم چون این حال چیزیم ظاهرا تا اطلاع ثانوی باهامه.تلگرام ملگرامم نمیدونم سر میزنم یا نه ( احتمالا اونجا باشم ولی کم؟؟ :-؟ )
اگه میخواید در ارتباط باشید و اینا (حالا انگار من خیلی خفنم همه منتظر منن اینجا) بم بگید که بتون بگم و اینا
درباره این سایت